انگار با همديگر که يکي ميشوند، بيشتر از قبل قدرت دارند و با اين وجود، براي رسيدن به اين قدرت هيچکسي هم بيگدار به آب نميزند.
هميشه همهي آدمها قبل از يکيشدن ميترسند و حتي خيليهايشان بعد از يکيشدن نيز احتياط ميکنند. آنها مواظبند مبادا يک يا چند نفرشان واقعاً به فکر يکپارچگي نباشند. چون وقتي يکي به نفع خودش اتحاد را از بين ميبرد، در جاي خالي او حفرهاي ايجاد ميشود و آن حفره اگر با حضور خود او يا کس ديگري پر نشود، بزرگ و بزرگتر خواهدشد تا اينکه در نهايت به شکافي منجر ميشود كه همدلي را از بين ميبرد.
جمعيتي که همدلي ندارند رفتهرفته ضعيفتر ميشوند و ديگر هرچيزي ميتواند ميان آنها تفرقه برانگيزد، حتي اختلاف نظري معمولي.
اما براي داشتن همدلي هم نميشود بيپروا بود. ردشدن از يک خيابان دوطرفه، دقت و تمرکز زيادي ميخواهد و کار کسي که به اعتبار ديگري، خودش را به خطر مياندازد، هرگز قابل توجيه نيست. آنچه در ظاهر قابل مشاهده است، فقط عبوري دشوار است، اما اعتماد، حسي دروني است که آهسته و پيوسته شكل ميگيرد و به ثمر مينشيند و نميشود خيلي زود به درستيِ حرکت هرکسي مطمئن شد.
اعتماد جلوههاي گوناگوني دارد، اتحاد و همدلي بر مبناي آن شكل ميگيرد و در بقاي هر جامعه نقش مهمي ايفا ميکند. مثلاً در جمعيت پرندگانِ مهاجر، اعتماد به پرندهي طوقدار، آنها را به سرزمين تازه ميرساند و جمع زنبورهاي عسل نيز متحد و با اعتماد به ملکهي زنبوران، کندوهايشان را شکل ميدهند. معمولاً بدن موجودات بر اسکلتي بنا ميشود و با تكيه بر آن ميتواند بايستد. اعتماد هم زمينهساز اتحاد و اسکلت جامعه است.
جمع آدميان مثل جمعهاي ديگر موجودات، در سايهي همين اعتمادِ متقابل، به اتحاد و همدلي ميرسد. اعتماد هرچه بيشتر باشد شعاع زندگي آدمها را گستردهتر ميکند، اما خلاف آن نيز ميتواند دنياي آنها را، هنگامي كه خودشان دارند بزرگ و بزرگتر ميشوند، کوچک و کوچک و کوچکتر کند. دنياي کوچکتر يعني دنياي بدون انگيزه و شناخت، يعني جايگيرترشدن ضعفها، يعني شانه خاليکردن از زير بار توانستن و در يک کلمه يعني نبودن.
* مولانا در مثنوي معنوي در شرح حديث شريف «إنما المؤمنون أخوة و...» چنين سروده است:
مؤمنان معدود ليک ايمان يکي
جسمشان معدود ليکن جان يکي
غيرفهم و جان که در گاو و خر است
آدمي را عقل و جاني ديگر است
باز غير جان و عقل آدمي
هست جاني در ولي آن دمي
جان حيواني ندارد اتحاد
تو مجو اين اتحاد از روح باد
...جان گرگان و سگان هر يك جداست
متحد جانهاي شيران خداست
جمع گفتم جانهاشان من به اسم
كان يكي جان صد بود نسبت به جسم
همچو آن يك نو خورشيد سما
صد بود نسبت به صحن خانهها
ليك يك باشد همه انوارشان
چونك برگيري تو ديوار از ميان
تصويرگري: نسترن شريفيراد
نظر شما